عصیان و تمرد کردن. شور و غوغا کردن. انقلاب و آشفتگی برپا کردن. نافرمانی کردن. اظهار کراهت کردن: ز شورش کردن آن تلخ گفتار ترشروئی نکردم هیچ در کار. نظامی
عصیان و تمرد کردن. شور و غوغا کردن. انقلاب و آشفتگی برپا کردن. نافرمانی کردن. اظهار کراهت کردن: ز شورش کردن آن تلخ گفتار ترشروئی نکردم هیچ در کار. نظامی
پرنمک کردن. (فرهنگ فارسی معین). تملیح. (منتهی الارب). - شور کردن آب، کنایه از ناسازگار کردن کار. ایجاد دشمنی و اختلاف کردن: کسی را که دانی تو از تخم تور که بر خیره کردند این آب شور. فردوسی. ، بانگ و خروش کردن. فغان و فریاد کردن: نه جنبید رستم نه بنهاد گور زواره همی کرد از آن گونه شور. فردوسی. پس آن شاهزاده برانگیخت بور همی کشت مرد و همی کرد شور. فردوسی. با آنکه کنند ناله و شور نتوان پس مرده رفت در گور. امیرخسرو دهلوی. ، فتنه و آشوب کردن. پیکار و جنگ کردن: او نصیحت بشنید اما بدگوی لعین در میان شور همی کرد سبب جستن شر. فرخی
پرنمک کردن. (فرهنگ فارسی معین). تملیح. (منتهی الارب). - شور کردن آب، کنایه از ناسازگار کردن کار. ایجاد دشمنی و اختلاف کردن: کسی را که دانی تو از تخم تور که بر خیره کردند این آب شور. فردوسی. ، بانگ و خروش کردن. فغان و فریاد کردن: نه جنبید رستم نه بنهاد گور زواره همی کرد از آن گونه شور. فردوسی. پس آن شاهزاده برانگیخت بور همی کشت مرد و همی کرد شور. فردوسی. با آنکه کنند ناله و شور نتوان پس مرده رفت در گور. امیرخسرو دهلوی. ، فتنه و آشوب کردن. پیکار و جنگ کردن: او نصیحت بشنید اما بدگوی لعین در میان شور همی کرد سبب جستن شر. فرخی
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد